روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

روشا و پارسا

تا زنگ در به صدا دراومد روشا پرید توی اتاقش درو بست و سریع با موهای بهم ریخته که فقط قسمت جلوش رو شونه کرده بود اومد بیرون، خندون تا دم در رفت به استقبال آقا پارسا که یک ساعتی بود داشت سوال می پرسید پس کی می یاد. از خوشحالی تو پوستش نمی گنجید به خاله وفا می گفت یه عالم بستنی خریدم تا پارسا همه شو بخوره که البته پارسا به اندازه 3تا لقمه روشا بیشتر نخورد و روشا یک بستنی رو کامل خورد و دومی رو به تقلید از پارسا گفت دیگه نمی خورم که مامان ها مجبور شدم بقیه شو بخورن یه یک ربعی تو اتاق بودن که پارسا اومد رو مبل نشست که من خسته شدم راستش بیشتر دوست داشت پیش مامانش باشه و از روشا اصرار و از پارسا انگار که نمی رفت تو اتاق روشا تا برچسب های خوشکلی...
30 مهر 1392

دخترک خوش سفر

سه شنبه شب راه افتادیم به سمت شمال سرزمینمان ایران، نمی دونم چرا همه ما تهرانی ها می دونیم یه همچین تعطیلاتی جاده ترافیک میشه اما باز هم می ریم و راه سه ساعته به 9ساعت تبدیل میشه و ما هم له و لورده می رسیم مقصد با خستگی زیاد و این بار روشای عزیزم روی پدر گرامیش حسابی بالا آورد و خلاصه بقیه ماجرا بوی و تعویض لباس وسط جاده و .... ویلای قشنگی تو دسا داشتیم و روشا خانوم و همراه دوستانش تا دلشون می خواست تو حیاط بازی های مختلف کردند و کلی حلزون جمع کردن فکر کنم نسل این بخت برگشته ها منقرض شد، کلی سنگ جمع کردند و فکر کنم دوروز خوبی داشتن اونجا... ما هم راضی به رضای خداوند ، هوا عالی بود هوای معتدل و زیبا با بوی قشنگ طبیعت چیزهایی بود که خوب از...
30 مهر 1392

تولد ساینا

جمعه 19 مهر ساعت 3 با روشای گلم نشستیم تو ماشین به سوی شهران که برای من مثل مسافرت بود، راستش تا اون روز اون قسمت شهر نرفته بودم ، از همت رفتیم تا ته ته که فلش به سمت شهران داشت و البته من رد کردم و از دهکده المپیک دور زدم تا رسیدیم و از اون جا که دوست خوبم سیران آدرس قبل از عوض شدن اسم خیابون هارو بهم داده بود 12458 بار شهران رو بالا و پایین کردم تا به اندازه عمرم بشناسمش ( حالا یه شهران شناسی شدم من...) بالاخره رسیدیم ، ساینا ی گلم خیلی قشنگ اومد جلوی در و منو یادش بود  تولد به من و روشا خیلی خوش گذشت ، دوستای گل کلوب هم بودن که از دیدنشون خوشحال شدم روشا هم اولش حاضر نبود کتش رو دربیاره اما بعد با پریناز حسابی رقصیدن و آخر مجلس با ...
30 مهر 1392

عفونت ادرارررررررررررر

نمی دونم وسط این همه برنامه ای که من تا اول ماه محرم دارم این عفونت ادرار روشا از کجا پیداش شد، اول هی کم بود و من یه روز دوشنبه ای بعد اداره روشا رو زدم بغل و بردم دکتر که آزمایش داد، تو آزمایشگاه خیلی ذوق زده بود که باید توی یه قوطی جیش کنه همش بلند بلند می پرسید باید پر بشه ؟ چرا باید اون جا جیش کنم؟ آقای دکتر می خواد با جیشم چیکار کنه؟ و تا می تونست هی آب خورد به خاطر ذوق زدگی از اینکه می تونه از آبسردکن آب برداره و زورکی بخوره، کلا باید به جای پارک بیارمش این آزمایشگاه از بس حال کرد تازه آقاهه آخرش بهش یه سی دی کارتون هم داد که کیفش کوک شد و اصلا دوست نداشت بیاد.... بعدش هم به خاطر گرسنگی زیاد رفتیم یه کیک و شیرکاکائو خریدیم و ...
29 مهر 1392

کیش نامه ما سه نفر

وقتی یه سفر سه نفره جور میشه و یه جورایی هم اتفاقی باشه خیلی خیلی حال می ده و ما سه نفر این تجربه دوست داشتنی رو روز11مهر داشتیم، روز قبلش تا8 شب بیرون بودیم برای عکاسی روشا خانوم و شب خیلی تند بارو بنه رو جمع کردیم ، صبح روز 5شنبه ساعت6:20 پرواز داشتیم روشا که اولین تجربه هواپیماش بود خیلی هیجان داشت، تو فرودگاه می دوید این ور و اون ور و همش می پرسید هواپیما کی می یاد؟ تو هواپیما هم همش می پرسید آقای راننده کجاست؟؟؟ از هدیه کودکان هم کلی ذوق کرد و سریع مشغول نقاشی شد. جزیره با هرم گرماش در بدو ورود ازمون پذیرایی کرد، جزیره مرجانی و زیبا با خیابونهای تمیز و قشنگ. هنوز نرسیده به هتل روشا سریع وارد دریای نیلگون و صاف شد، واقعا برای م...
17 مهر 1392

بوی بهشتم آرزوست.....

 کار زیاد و حذف و اضافه یک مشت دانشجوی وامانده از دوره و کلاس ها، دانشجویانی که برای زیاد شدن ظرفیت کلاسی تلاش می کنند التماس می کنند و گاها پرخاش می کنند، من پشت مانیتور نشسته ام توی اتاقم توی اداره و فکر می کنم خدایا کمکم کن بتوانم کار همه را با رضایت انجام دهم همه راضی از این جا بیرون بروند، کمکم کن سعه صدر داشته باشم ، نکند عصبانی شوم و با کسی جوری حرف بزنم که ناراحت شود، دل ساده اش بشکند فکر کند دنیا به آخر رسیده که نتوانسته تربیت بدنی1را انتخاب کند و ترم آینده چطور تربیت 1 و 2 را با هم پاس کند؟؟؟ خدایا کمکم کن رسالتی که مرا پای این میز کشانده به بهترین نحو انجام دهم ، کمکم کن زیاد خودم را جدی نگیرم ... نکند خدایی نکرده فک...
10 مهر 1392

تن آگاهی

من عاشق این شکل هستم خودم هم رنگش کردم و برای روشا پازل ساختم عکس سوم رو روشا ساخته و یه صبح جمعه زود بیدار شدم و بعد ورزش صبگاهی و یوگای جسم و ذهن یه حلیم خوشمزه هم پختم آقای همسر که در حد زیاد مشعوف شدن خودم هم خیلی خوشم اومد ... امیرضای گل مهمان ما بود کلی با روشا خمیر بازی کردند ... امیر رضا اول یه چیزی درست می کرد که گفت یه پرتقاله بعد روشا بلند صدام کرد که مامان بیا ببین امیررضا چی داره می خوره ... بعله این قدر قشنگ درست کرده بود که هوس کرد درسته پرتقال رو کنه دهنش .... ...
9 مهر 1392

یه دختر دارم...

یه دختر دارم روشا: شا داره مامان: اا نه نداره   روشا: مامان داره دیگه چرا نداره من شا دارم دیگه .... چقدر از این متفاوت دیدن های بچه ها لذت می برم به همه چیز یک جور دیگه نگاه می کنن همیشه حضور دارن   مدام دارن از همه چیز لذت می برن تنها بدیش اینه دوست دارن زود بزرگ شن
8 مهر 1392

آخر هفته ای که گذشت...

ساعت کاریمون که به لطف دولت جدید زیاد شده دلم عصر ها برای دخترک پر میکشه از ساعت سه به بعد دلم فقط روشا رو می خواد فقط بوی لطیف گردنش و فقط شیرین زبونی های قشنگش پنج شنبه که رفتیم  ختم مادر خاله منیژه حسابی روشا تو مسجد شیطونی کرد تعجب می کنم بعضی بچه ها از اول تا آخر بغل دست مامانه نشستن بدون هیچ حرفی فقط این ور و اون ور رو نگاه می کنن و به بچه هایی مثل روشا که مدام بین صندلی ها راه می رن زل زل با تعجب نگاه می کنن قسمت ما هم دختر بچه شیطون شد دیگه البته من عاشق بچه های شیطون هستم آقایی سخنرانی می کرد و تصویرش رو تو ال سی دی بزرگ قسمت خانوم ها نشون می داد روشا بلند میگه مامان چرا آقاهه نمی اد این جا؟ همه می خندن حتی صاحبان...
6 مهر 1392

قلقلک....

آغاز سال نو با شادی و سرور هم دوش و هم زبان حرکت به سوی نور آغاز مدرسه فصل شکفتن است در زنگ مدرسه بیداری من است   صبح موقع رانندگی به سمت اداره ، با روشایی که عقب نیمه خواب و نیمه بیدار یه ریز حرف می زنه... وقتی این آهنگ رو می شنوم حس قشنگ مدرسه رفتن بهم دست می ده و اون شور و شوق مدرسه مییاد سراغم من میشم همون بچه ابتدایی که ته دلم یه چیزی اول مهر حسابی قلقلکم می ده من این قلقلک ها رو خیلی دوست دارم یه نیرویی هست که  آدم بزرگ ها بهش انگیزه می گن  بعضی موقع ها این قلقلک ها تو زندگیم کم میشه اما حالا الان همین امروز این قلقلک دکتری خوندن رو داشتم و حس کردم هر چند کمتر از دوماه تا آزمون مونده اما مهم منم و ...
1 مهر 1392
1